به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر برده عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ..
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند …
و ضربان قلبت را تندتر میکنند،
دوری کنی . . .
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامی که با شغلت،
آن را عوض نکنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگیت
ورای مصلحتاندیشی بروی . . .
امروز زندگی را آغاز کن !
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن !
نگذار که به آرامی بمیری !
شادی را فراموش نکن…
ﻛﻮﺩﻛﻲ ﻛﻨﺠﻜﺎﻭ ﻣﻲ ﭘﺮﺳﺪ :
ﺍﻳﻬﺎ ﺍﻟﻨﺎﺱ ، ﻋﺸﻖ ﻳﻌﻨﻲ ﭼﻪ؟
ﺩﺧﺘﺮﻱ ﮔﻔﺖ : ﺍﻭﻟﺶ ﺭﻭﻳﺎ
ﺁﺧﺮﺵ ﺑﺎﺯﻱ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎﺯﻳﭽﻪ
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﻔﺖ : ﻋﺸﻖ ﻳﻌﻨﻲ ﺭﻧﺞ
ﭘﻴﻨﻪ ﻭ ﺯ ﺧﻢ ﻭ ﺗﺎﻭﻝ ﻛﻒ ﺩﺳﺖ
ﭘﺪﺭﺵ ﮔﻔﺖ : ﺑﭽﻪ ﺳﺎﻛﺖ ﺑﺎﺵ
ﺑﻲ ﺍﺩﺏ ، ﺍﻳﻦ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺭﻫﺮﻭﻱ ﮔﻔﺖ : ﻛﻮﭼﻪ ﺍﻱ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ
ﺳﺎﻟﻜﻲ ﮔﻔﺖ : ﺭﺍﻩ ﭘﺮ ﺧﻢ ﻭ ﭘﻴﭻ
ﺩﺭ ﻛﻼﺱ ﺳﺨﻦ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ :
ﻋﻴﻦ ﻭ ﺷﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻗﺎﻑ ، ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻴﭻ
ﺩﻟﺒﺮﻱ ﮔﻔﺖ : ﺷﻮﺧﻲ ﻟﻮﺳﻲ ﺍﺳﺖ
ﺗﺎﺟﺮﻱ ﮔﻔﺖ : ﻋﺸﻖ ﻛﻴﻠﻮ ﭼﻨﺪ؟
ﻣﻔﻠﺴﻲ ﮔﻔﺖ : ﻋﺸﻖ، ﭘﺮﻛﺮﺩﻥ
ﺷﻜﻢ ﺧﺎﻟﻲ ﺯﻥ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ
ﺷﺎﻋﺮﻱ ﮔﻔﺖ : ﻳﻚ ﻛﻤﻲ ﺍﺣﺴﺎﺱ
ﻣﺜﻞ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻞ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ
ﻋﺎﺷﻘﻲ ﮔﻔﺖ : ﺧﺎﻧﻤﺎﻥ ﺳﻮﺯ ﺍﺳﺖ
ﺑﺎﺭ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﻋﺸﻖ ﺑﺮ ﺷﺎﻧﻪ
ﺷﻴﺦ ﮔﻔﺘﺎ : ﮔﻨﺎﻩ ﺑﻲ ﺑﺨﺸﺶ
ﻭﺍﻋﻈﻲ ﮔﻔﺖ : ﻭﺍﮊﻩ ﺑﻲ ﻣﻌﻨﺎﺳﺖ
ﺯﺍﻫﺪﻱ ﮔﻔﺖ : ﻃﻮﻕ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﻣﺤﺘﺴﺐ ﮔﻔﺖ : ﻣﻨﻜﺮ ﻋﻈﻤﺎ ﺍﺳﺖ
ﻗﺎﺿﻲ ﺷﻬﺮ ﻋﺸﻖ ﻓﺮﻣﻮﺩ
ﺣﺪ ﻫﺸﺘﺎﺩ ﺗﺎﺯﻳﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ
ﺟﺎﻫﻠﻲ ﮔﻔﺖ : ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ
ﭘﻬﻠﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ : ﺟﻨﮓ ﺁﻫﻦ ﻭ ﻣﺸﺖ
ﺭﻫﮕﺬﺭ ﮔﻔﺖ : ﻃﺒﻞ ﺗﻮ ﺧﺎﻟﻲ ﺍﺳﺖ
ﻳﻌﻨﻲ ﺁﻭﺍﺯ ﺁﻥ ﺯ ﺩﻭﺭ ﺧﻮش است
ﺩﻳﮕﺮﻱ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﭙﺮﻫﻴﺰﻳﺪ
ﻳﻌﻨﻲ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻛﻦ ﺑﺮ ﺁﺗﺶ ﺩﺳﺖ
ﭼﻮﻥ ﻛﻪ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺤﺚ ﻭ ﺟﺪﻝ
ﺑﻴﻦ ﺁﻥ ﻗﻴﻞ ﻭ ﻗﺎﻝ ﻣﻦ ﺩﻳﺪﻡ
ﻃﻔﻞ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﻲ ﮔﻔﺖ :
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﺳﻮﺍﻝ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ!!
این چه حرفی است که در عالم بالاست بهشت!
هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت
دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود
گر درون تیره نباشد همه دنیاست بهشت!
من نظر خودم را میگویم نمیخواهم از كسی عیبی بگیریم. من به آن جملهیِ خیلی معروف آگوستین قدیس معتقدم كه میگوید: وقتی من در حال مناجات با خدا بودم ناگهان یك الهام باطنی به من گفت: ای اگوستینو ناله و فریاد مكن. من برای شنیدن پیام تو احتیاجی به فریاد ندارم، ولی تو برای شنیدن صدای من به سكوت احتیاج داری. یعنی آن قدر داد و فریاد ندارد. خدا احتیاج ندارد كه بفهمد من چه میخواهم، احتیاجی ندارد كه ناله بزنم و نعره بكشم ولی من برای اینكه صدای خدا را بشنوم به سكوت احتیاج دارم. در سكوت است كه انسان صدای خدا را میشنود. از این لحاظ هر چه عبادت- چه مقولهیِ دعا و چه مقولهیِ مناجات - در سكوت بیشتری انجام شود و با صدای آهستهتری باشد، بهتر است.
در حدیث آمده است كه «سكوتك اطول من كلامك» یعنی سكوت تو از كلامت طولانیتر باشد. به نظر من این كاری ناخوشایند است كه خدا را پیرمردی سالخورده و سنگین گوش تصور كنیم مخصوصاً در جلسات دعا. مثلاً در جلسات دعا آن كسی كه جلسه را اداره میكند میگوید این صلوات در حد این مجلس نبود یعنی فریاد بكشید، آخر كه چه بشود، ما چكار میخواهیم بكنیم. خدا چه احتیاجی دارد. ما در سكوت و تنهایی است كه كلام خدا را میتوانیم بشنویم. ما به سكوت احتیاج داریم.
نصیبه حیدری، جوان ۳۲ ساله افغانستانی، برای رسیدن به آرزوهایش موانع زیادی را پشت سر گذاشته و اکنون متخصص و جراح زنان در ایران است.
نصیبه در گفتگو با آژانس پناهندگان سازمان ملل میگوید، «تحمل مسافتهای طولانی برای رسیدن به مدرسه، کمبود مالی، دوری از خانواده، و تفاوتهای فرهنگی که میتوانستند دسترسی من را به آموزش محدود کنند ارزشش را داشت چونکه آینده امیدبخش و رضایتبخشی را پیشرو دارم.»
پدر و مادر نصیبه در سال ۱۳۵۹ به کشور ایران پناهنده شدند. یک سال بعد نصیبه در مشهد متولد شد. او تا سال سوم ابتدایی در مدارس مشهد درس خواند اما بهعلت نبود شغل مناسب برای پدرش، به شهرستان دماوند مهاجرت کردند. نصیبه در آنجا مدرک دیپلم خود را گرفت و سپس با تشویق پدر و مادر در رشته پزشکی «دانشگاه علوم پزشکی شهید صدوقی یزد» پذیرفته شد. او تحصیلاتش را ادامه داد و توانست مدرک تخصص خود را در جراحی زنان کسب کند.
فکر را پَر بدهید
فکر را پَر بدهید
و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر
فکر باید بپرد
برسد تا سر کوه تردید
و ببیند که میان افق باورها
کفر و ایمان چه به هم نزدیکند
....
فکر اگر پربکشد
جای این توپ و تفنگ، این همه جنگ
سینه ها دشت محبت گردد
دست ها مزرع گل های قشنگ
......
فکر اگر پر بکشد
هیچ کس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست
همه پاکیم و رها
همه یک نقطه پایان تفکر داریم
اسم آن هست خدا
يكي از صفات برجستة افراد موفق، نگرش مثبت آنهاست (ديدن نيمة پر ليوان)، تفكري كه باعث افزايش اعتماد به نفس خود و نزديكان ميشود و همدلي، انرژي، صداقت و اميد را به ارمغان ميآورد و باعث كاهش تنش، استرس و تعارض و نیز ايجاد محيطي مفرح با ديگران ميشود. براي شناخت نگرش مثبت كافي است عكس آن يعني نشانههاي نگرش منفي را در نظر بگيريد.
نشانههاي تفكر منفي نظير: نكوهش كردن ديگران؛ ريزبيني و جستجوي عيب و اشتباهات ديگران؛ طفره رفتن و به تعويق انداختن؛ شكايت، غرولند و ناله كردن مستمر؛ عصبانيت و كينهتوزي؛ به دنبال آزار و انتقام بودن؛ طعنه و پوزخند زدن؛ بدزباني و بياحترامي به ديگران؛ خودكمبيني، افسردگي، بدبيني، غم و ترس؛ بيانصافي، خودخواهي و زرنگي كردن؛ و نداشتن هدفهاي مثبت و اميد بخش.
تو را دوست دارم ، چرا باورت نیست ؟
به عشقت دچارم ، چرا باورت نیست ؟
تمام خودم را _ اگر چند ناچیز _
به تو می سپارم ، چرا باورت نیست ؟
من ابری ترین بُغض - بُغضی که باید -
که باید ببارم ، چرا باورت نیست ؟
اگر هم در آتش ، ولی باز با تو
قدم می گذارم ، چرا باورت نیست ؟
کویرم ، پُر از تشنگی... با تو امّا
پُر از چشمه سارم چرا باورت نیست ؟
کنار تو چون جویباران ِ جاری
صدای بهارم ، چرا باورت نیست ؟
«من قائل به دوگانگی پیام خداوند نیستم؛ هم چنان که دوگانگی و تقابل خدا ـ انسان را نمیپذیرم. در مقابل بر این باور هستم که فرض این دوگانگی یکی از عوامل فهم دینی نادرست تندروان دینی و الحادی به شمار میرود.
دین از سوی خدا جز برای بهبود زندگی انسان نیامده است! پس دین برای انسان است و نه انسان برای دین. به عبارت دیگر دین در خدمت انسان است و نه این که انسان خادم دین باشد.»
تبصره - این دیدگاه اگر در بین متدینان اشاعه یابد، می تواند دین و به تبع آن مردم را از آفات بنیادگرایی و افراطی گری و خودکامگی برهاند.
قلم گر ز بیداد ننویسد، قلم باد.
کارها آسان شود در پرتو عقل و خرد
چون خرد از کار افتد زندگی بد می شود
فرهنگ بر سیاست اولویت دارد و وظیفه روشنفکر، بیشتر نقد فرهنگی جامعه است تا نقد سیاسی دولت. روشنفکران و مصلحان اجتماعی به جای این که همیشه مجیز مردم را بگویند و فکر کنند تمام مشکلات متوجه رژیم سیاسی است، باید از مجیزگویی مردم دست بردارند و به مردم بگویند چون شما اینگونهاید، حاکمان آنگونهاند.
حاکمان زاییده این فرهنگاند، جامعهای که فرهنگش این باشد ناگزیر سیاستش و اقتصادش هم آن میشود. خطاست که روشنفکران و مصلحان اجتماعی برای دست یافتن به محبوبیت اجتماعی مجیز مردم را بگویند و بگویند که مردم هیچ عیب و نقصی ندارند، چرا که رژیم سیاسی ناشی از مردم است و رژیم سیاسی بهتر، به فرهنگ بهتر نیاز دارد.